سلطنتی که به لمپنها باج داد

در منطق قدرت، تاج و تخت یا موروثی است یا با اراده ملت کسب میشود. اما در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، یک منطق جدید و شرمآور بر تاریخ ایران حاکم شد.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی عصر قائم به نقل از «فارس»،ایران، کالبدی رنجور بود که غنیترین خون در رگهایش، یعنی نفت، توسط زالوی پیر استعمار بریتانیا مکیده میشد.سهم ملت از این خوان گسترده، فقر بود و تحقیر. اما در میان آن همه رخوت، آتشی زیر خاکستر بود. نامی بر زبانها افتاد که قرار بود مسیر تاریخ را عوض کند: محمد مصدق.پیرمردی تکیده با نگاهی مصمم که عصایش، بیش از آنکه تکیهگاه تنش باشد، نماد ایستادگی یک ملت بود.او یک حرف بیشتر نداشت: نفت ایران، مال ملت ایران است. همین یک جمله کافی بود تا موجی از غرور و امید، از بازار تهران تا چاههای نفت جنوب، سرتاسر کشور را فرا بگیرد. وقتی مصدق با رأی قاطع مردم و مجلس بر کرسی نخستوزیری نشست و فرمان ملی شدن صنعت نفت را امضا کرد، این فقط یک امضای ساده نبود؛ این فریاد استقلالخواهی ملتی کهن بود که لرزه بر اندام امپراتوری بریتانیا انداخت.لندن، که شاهرگ حیاتش را در خطر میدید، ابتدا با ناوهای جنگیاش خط و نشان کشید و سپس با حربه تحریم اقتصادی، تلاش کرد تا این دولت ملی را به زانو درآورد.اما نمیدانستند که رؤیای استقلال، شیرینتر از آن است که با طعم تلخ تحریم از بین برود. ایران ایستاده بود، و این ایستادگی، برای اربابان دنیا غیرقابل تحمل بود.

کودتای لمپنیسم
در اتاقهای دربسته و دودگرفته لندن و واشنگتن، جایی که نقشههای جهان را میکشیدند، بهت و خشم موج میزد.پیرمردی در خاورمیانه، قواعد بازی آنها را به هم ریخته بود. وقتی تهدید و تحریم کارگر نیفتاد، زمان اجرای نقشه دوم فرا رسید: توطئه.سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا MI6 و آمریکا CIA طرحی شیطانی را پایهریزی کردند که بعدها عملیات آژاکس نام گرفت. بودجهای هنگفت، در ابتدا یک میلیون دلار، برای این عملیات کثیف تخصیص داده شد. شبحی از آن سوی اقیانوس، رئیس بخش خاورمیانه سیا، با چمدانهایی که از دلار انباشته بود، مخفیانه وارد تهران شد. مأموریت او، هنری تاریک و کهنه بود: خریدن وجدانها، پاشیدن بذر دروغ و سازماندهی یک شورش ساختگی. او به سرعت با شبکهای از عوامل داخلی که دههها با انگلیسیها کار کرده بودند، ارتباط گرفت.ماشین لجنپراکنی به راه افتاد. روزنامههایی که با پول نفت ملت و دلارهای سیا چاپ میشدند، هر روز مصدق را دیکتاتور، ضد دین و همدست کمونیستها میخواندند.آنها به خوبی میدانستند که برای فرود آوردن چکمه استبداد خارجی، ابتدا باید زمین زیر پای دولت ملی را با خیانت و تفرقه داخلی، سست و لغزنده کرد. شبکهای از نمایندگان طماع، افسران جاهطلب مانند زاهدی عامل اصلی کودتا و اوباش اجیر شدهای چون شعبان جعفری معروف به شعبون بیمخ منتظر یک اشاره بودند تا رؤیای یک ملت را به آتش بکشند.
یک نیمروز خونین
نیمهشب ۲۵ مرداد، تاریکی کوچههای تهران شاهد عبور جیپهای گارد شاهنشاهی بود.سرهنگ نصیری، با فرمانی در دست که امضای شاه فراری را داشت، به سمت خانه نخستوزیر میراند. او آمده بود تا تاریخ را به نفع اربابانش ورق بزند، اما نمیدانست که هوشیاری یاران مصدق، تاریخ را برای لحظاتی به نفع ملت رقم خواهد زد. نیروهای وفادار به دولت ملی، حلقه محاصره را شکستند و فرمانده گارد شاهنشاهی را دستگیر کردند. خبر که به شاه رسید، وحشتزده، همسرش را برداشت و با هواپیمایی کوچک گریخت.صبح، تهران نفس راحتی کشید. خبر شکست کودتا و فرار شاه، مانند انفجار نور بود. مردم به خیابانها ریختند، مجسمههای شاه و پدرش را به زیر کشیدند و پیروزی دموکراسی را جشن گرفتند. برای سه روز، آفتاب امید بر پایتخت میتابید. همه، حتی سفارت آمریکا و عوامل سیا، کار را تمام شده میدانستند. اما در زیر پوست این شادی، کرمیت روزولت، شبح آمریکایی، آخرین قمارش را با باقیمانده دلارهایش آغاز کرده بود.صبح روز ۲۸ مرداد، شهر با صدایی نامأنوس از خواب بیدار شد. دستههای کوچکی از اراذل و اوباش، از پستوهای تاریک جنوب شهر بیرون خزیدند. دهانهایی که بوی الکل و دلار میداد، فریاد جاوید شاه سر میدادند. آنها با چوب و چماق به هر نمادی از دولت ملی حمله میکردند.

این بار ارتش، برخلاف سه روز قبل، منفعل بود. سپس، صدای غرش سنگین تانکها از پادگانها بلند شد. چکمههای نظامی بر آسفالت خیابانها کوبیده شد و به سمت مرکز شهر به راه افتاد.نقطه عطف، سقوط رادیو تهران بود. وقتی صدای یکی از کودتاچیان از بلندگوهای رادیو پخش شد و اعلام کرد که دولت مصدق سقوط کرده و زاهدی نخستوزیر است، صدای دروغ از بلندگوهای شهر جاری شد. بسیاری از نیروهای سردرگم ارتش، با شنیدن این خبر، به شورشیان پیوستند.حالا تمام نیروها به سمت یک نقطه سرازیر شدند: خانه دکتر مصدق. قلعه کوچک مقاومت یک ملت. نبرد، نابرابر بود. از یک سو، چند ده نیروی وفادار با تفنگهای سبک و از سوی دیگر، ارتشی مسلح به تانک و توپخانه. غرش توپها دیوارها را میلرزاند و بوی باروت و خون در فضا پیچیده بود.ساعتها مقاومت، خانه نخستوزیر را به تلی از خاک و خون تبدیل کرد. سرانجام، دکتر مصدق برای جلوگیری از کشتار بیشتر، دستور توقف مقاومت را داد و از دیوارهای فرو ریختهی پشتی، به پناهگاهی امن گریخت تا روز بعد خود را تسلیم کند. آن نیمروز خونین، خورشید دموکراسی در دود و آتش غروب کرد.

میراث شوم چکمهها
بازگشت شاه، بازگشت یک پادشاه مشروطه نبود؛ تولد یک دیکتاتور بود. او که تاج و تختش را مدیون بیگانگان میدید، خود را ملزم به پاسخگویی به ملت نمیدانست. چکمههای کودتا، نهال نوپای دموکراسی را لگدمال کرده بود.میراث این روز سیاه، برای ایران تلخ و طولانی بود. هیولایی به نام ساواک با کمک مستقیم سیا و موساد خلق شد تا هر صدای مخالفی را در گلو خفه کند. شکنجهگاهها پر شد از بهترین فرزندان این آب و خاک. نفت ایران دوباره در قالب قرارداد کنسرسیوم به حلقوم شرکتهای غربی ریخته شد.ایران به جزیره ثبات آمریکا تبدیل شد؛ ثباتی که بر پایههای خفقان، وابستگی و زندان بنا شده بود. این خفقان فنری بود که هر روز فشردهتر میشد تا سرانجام در بهمن ۱۳۵۷ با نیروی انفجاری انقلاب اسلامی آزاد گردد.
همان حیله
تاریخ، گاهی خود را تکرار نمیکند، بلکه پژواک میدهد. امروز، هفتاد و دو سال پس از آن مرداد سیاه، همان پژواکها با شدت بیشتری به گوش میرسد.همان نتهای موسیقی شوم خیانت، این بار توسط ارکستری جدید نواخته میشود. رهبر ارکستر همان است: نظام سلطه به رهبری آمریکا و رژیم صهیونیستی. اما ابزارها و نوازندگان تغییر کردهاند. دیروز با روزنامههای مزدور چهره مصدق را تخریب میکردند؛ امروز با امپراتوری رسانهای خود از جمله شبکههای ماهوارهای مانند ایران اینترنشنال و ارتشهای سایبری در فضای مجازی، به دنبال ایجاد یأس، سیاهنمایی مطلق و ساختن روایتهای دروغین از واقعیتهای ایران هستند.
دیروز بهانه، خطر کمونیسم بود؛ امروز کلیدواژههایی چون حقوق بشر، حقوق زنان و دموکراسی به ابزاری برای فشار و دخالت تبدیل شدهاند. همان کشورهایی که ۲۵ سال از دیکتاتوری خشن پهلوی حمایت کردند، امروز مدعی دلسوزی برای ملت ایران شدهاند. دیروز روی اوباش و سیاستمداران خودفروخته حساب کردند؛ امروز روی برخی سلبریتیها، گروههای تجزیهطلب و اپوزیسیون دستپروردهای که در پایتختهای غربی مستقرند، سرمایهگذاری کردهاند تا با ایجاد آشوبهای داخلی، پروژه بیثباتسازی از درون را کلید بزنند. دیروز زاهدی را به عنوان جایگزین معرفی کردند؛ امروز وارث همان تاج و تختی را به میدان آوردهاند که مشروعیتش را از کودتای خارجی گرفته بود. رضا پهلوی، که خاندانش نماد وابستگی و سرکوب است، با بلیت بیگانگان و با نقاب دموکراسیخواهی، سودای بازگشت به سلطنتی را دارد که یک بار توسط ملت ایران برای همیشه به زبالهدان تاریخ سپرده شده است.
داستان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یک گزارش تاریخی صرف نیست؛ آینهای است که میتوان طرح و نقشه امروز دشمن را در آن به وضوح دید.این یک هشدار زنده است که استقلال، بهایی سنگین دارد و دشمن برای ستاندن آن، از هیچ خیانت و توطئهای فروگذار نمیکند. این داستان هنوز تمام نشده، زیرا نبرد میان اراده یک ملت برای استقلال و توطئه بیگانگان برای سلطه، همچنان ادامه دارد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0